ارسال رایگان به سراسر ایران
free shipping
سبد خرید

هایدی

شابک: 9789644173752

کد کالا: 5253

فروشنده : فروشگاه کتاب طلا

تعداد 6 جلد در انبار موجود می باشد

۱۴۰,۰۰۰ ۹۸,۰۰۰ تومان
۳۰ ٪
افزودن به سبد خرید

ویژگی های محصول

  • نویسنده : جوانا اسپایری
  • مترجم : سارا قدیانی
  • نوبت چاپ : دهم
  • سال چاپ : 1399
  • تعداد صفحه : 464
  • نوع جلد : شومیز
  • قطع : رقعی
  • وزن : 350

موارد بیشتر

قسمتی از پی دی اف کتاب:

نقد و بررسی اجمالی

Heidi

کتاب هایدی اثر جوانا اسپایری که توسط نشر قدیانی به چاپ رسیده داستان دختری است که پدر و مادرش را از دست داده و با پدر بزرگش که در کوهستان ها است زندگی می کند. به مرور، عشق عمیقی میان هایدی و پدر بزرگش به وجود می آید، هایدی می تواند هر کسی را شیفته خود کند.  اما خاله سخت گیر او، بعد از مدتی دوباره او را به شهر می فرستد تا در آن جا با خانواده ای که دختری هم سن و سال دخترک دارند، زندگی کند. هایدی با وجود دوست جدید و فوق العاده ای که پیدا کرده همچنان مشتاق است که به زندگی شادش در کوهستان برگردد...

ادامه مطلب

کتاب هایدی به چه کسانی پیشنهاد می شود؟

این کتاب که در دسته بندی داستان و رمان خارجی قرار می گیرد داستان دخترکی تنها را روایت می کند که در یک سانحه، پدر و مادر خود را از دست می دهد. این کتاب پرفروش را به تمام کسانی که علاقه مند به خواندن داستان و رمان های خارجی و کلاسیک هستند، پیشنهاد می کنیم.

بخشی از متن کتاب هایدی:

کتاب هایدی-کتاب طلا

دامنه رشته کوهی که قله های صخره ای و ناهموارش بر فراز دره های عمیق سایه افکنده است، شهر سوییسی کوچک و زیبایی به نام مینفیلد قرار دارد و در انتهای شهر، جاده باریک و پرپیچ و خمی تا بالای کوه کشیده شده است در قسمت های پایین تر جاده، زمین چندان سرسبز نیست، اما بوی خوش گل های وحشی و مرتع های ارتفاعات بالاتر هوا را معطر کرده است. در یکی از روزهای آفتابی، اواخر بهار، زن بلند قد و سرزنده ای از جاده بالا می رفت. او با یک دست، بسته ای را حمل می کرد و با دست دیگرش دختر کوچولویی را که تقریبا پنج ساله به نظر می آمد، به دنبال خود می کشید، گونه های آفتاب سوخته بچه قرمز شده بود، البته جای تعجب نبود؛ چون در آن هوای آفتابی و داغ، او را طوری پوشانده بودند که انگار وسط زمستان است. چهره کودک به سختی قابل تشخیص بود، چون دو پیراهن پشمی تنش کرده و یک روسری بزرگ و قرمز را حسابی دورش پیچیده بودند، او شبیه یک بقچه بی قواره لباس بود که روی دو پوتین چرمی به طرف بالا حرکت می کرد.

پس از تقریبا نیم ساعت راهپیمایی و در میانه های کوه، آن ها به روستای کوچک در فلی رسیدند. آن جا زادگاه زن بود، مردم با دیدنش از داخل خانه ها او را صدا می زدند، اما او بدون جواب دادن به راهش ادامه داد و تا رسیدن به آخرین خانه اصلا توقف نکرد. در آن جا صدایی از درون خانه به او سلام داد و گفت: دتی اگر می خواهی باز هم بالا بروی، یک دقیقه صبر کن تا من هم با تو بیایم. دتی ایستاد، دختر بچه دستش را از دست او بیرون کشید و روی زمین نشست، دتی از او پرسید خسته شدی هایدی؟

بچه جواب داد: نه، ولی خیلی گرمم شده است.

دیگر چیزی نمانده اگر یک کم تحمل کنی و تندتر راه بیایی یک ساعت دیگر می رسیم. همان موقع زن چاقی از خانه بیرون آمد و به آن ها ملحق شد. زن چهره مهربانی داشت. دختر بچه از جایش بلند شد و پشت سر بزرگ ترها به راه افتاد، آن دو در تمام طول راه غیبت اهالی در فلی را می کردند، پس از مدتی زن روستایی پرسید: دتی با این بچه کجا می روی؟ به نظرم او همان بچه خواهر مرحومت است. دتی پاسخ داد: درست است. من او را نزد دایی می برم تا از این به بعد همان جا بماند...                        

مشخصات

نویسنده

جوانا اسپایری

مترجم

سارا قدیانی

نوبت چاپ

دهم

سال چاپ

1399

تعداد صفحه

464

نوع جلد

شومیز

قطع

رقعی

وزن

350