
Drunkard Morning
ویژگیها
کتاب طلا
منتخب
۱۰۰ %
رضایت از کالا
|عملکرد عالی
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
۴۶۰۰۰۰
۳۴۵,۰۰۰ تومان
۲۵٪
کتاب بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی که توسط نشر البرز منتشر شده قصه دختری زیبا و احساسی به نام سودابه بوده که شباهت بسیار زیادی به عمه خود که پیرزنی به اسم محبوبه است دارد. سودابه در شرف ازدواجی عجولانه و عاطفی است. پدر و مادر سودابه که با ازدواج او مخالف هستند و گمان می کنند سرنوشت او هم همانند عمه اش می شود، از محبوبه خواهش می کنند که داستان غم انگیز زندگی خود با عشقش رحیم را روایت کند تا درس عبرتی برای سودابه شود و پس از آن بتواند به درستی تصمیم بگیرد.
به گفته محبوبه، رحیم، همان مردی که بخاطرش در برابر خانواده اش ایستاد تا با این ازدواج موافقت کنند، شاگرد یک نجار بود، در صورتی که محبوبه دختری با فرهنگ و اشرافی است. محبوبه تمام خواستگارهایش را رد کرد تا با رحیم ازدواج کند و بعد از آن خانواده او را طرد کردند، به طوری که در طی هفت سال کسی از خانواده به او سر هم نمی زد...
مطالعه این کتاب که در فروشگاه اینترنتی کتاب طلا با تخفیف عرضه شده جنبه آموزشی نیز داشته و به تمام دوست داران و علاقه مندان به رمان های عاشقانه و همچنین تمام جوانان و نوجوانانی که تصمیم به ازدواج زود هنگام و نادرست گرفته اند، پیشنهاد می شود.
کتاب بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی Fataneh Haj Seyyed Javadi داستان سوزناک عشق نا فرجام محبوبه، دختری از اعیان دوره قدیم تهران با جوانی نجار از طبقه پایین جامعه است. مطالعه این کتاب، درس عبرتی است برای نوجوانان و جوانان بی تجربه، که تصمیم به ازدواج غلط گرفته اند، حتی خواندن آن برای روابط میان زنان و مردان جوان مفید و آموزنده می باشد.
بهار بود سودابه جان، بهار. ای لعنت بر این بهار که من هنوز عاشقش هستم. اوایل سلطنت رضا شاه بود همین قدر می دانم که چند سالی از تاج گذاری او می گذشت. چند سال، چهار سال؟پنج سال؟ سه سال؟ نمی دانم. از من نپرس کی قاجار رفت و کی رضا شاه آمد، سرو صدا و تق و توق بود. حرف از رفتن قاجار بود، حرف از سردار سپه بود، حرف از تاج گذاری رضا خان بود، ولی من نمی دانم انگار در این دنیا نبودم، در دنیایی دیگر بودم، آن چه دلم می خواست همان در یادم مانده.
عمه جان ساکت شد، چانه را روی عصا نهاد و به باغ یخ زده خیره شد. انگار همین دیروز بود. آخ سودابه جان که چقدر عمر زود می گذرد و به خدا که خداوند چه عمر کوتاهی به ما داده و تازه بیشتر این دوران کوتاه حیات هم یا به بچگی می گذرد یا به پیری، دوران لذت چه قدر کوتاه است. قدیمی ها چه درست می گفتند: مانند عمر گل. تو هم تا مثل من پیر نشوی معنای این حرف را نمی فهمی. نمی فهمی عمر برف است و آفتاب تموز، یعنی چه؟ الهی پیر بشوی دختر جان...
عمه گریه می کرد. از دنیا غافل بودم سودابه جان. چون عاشق بودم. هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو.
عمه جان با چشمان اشک آلود در چشمان سودابه نگریست و لبخند عاشقانه غمناکی زد، مانند لبخند یک دختر جوان. چشمان سودابه هم غرق اشک بود.
عمه دوباره پرسید: که گفتی خیلی دوستش داری؟ سودابه شیفته وار پاسخ داد: آره عمه جان...
نویسنده
فتانه حاجسیدجوادی (پروین)
نوبت چاپ
هفتادم
سال چاپ
۱۴۰۱
تعداد صفحه
۴۴۰
نوع جلد
شومیز
قطع
رقعی
وزن
۵۵۰
شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید
شما هم درباره این کالا پرسش ثبت کنید