چارلی و کارخانه ی شکلات سازی

کتاب چارلی و کارخانه ی شکلات سازی اثر رولد دال که توسط نشر افق منتشر شده داستانی جذاب همراه با چارلی، پسر فقیری که از بزرگ ‌ترین و جذاب‌ ترین کارخانه شکلات‌ سازی دنیا، کارخانه آقای ویلی ونکا، دیدن می‌ کند.
خلاصه ای از داستان این کتاب پرفروش از این قرار است که: 
چارلی، پسری کوچک و فقیر، در لندن، با پدر و مادر و همچنین پدربزرگ و مادربزرگ پیر خود زندگی می‌ کند. خانواده او، کانون گرمی دارند و در نتیجه چارلی، فقر را احساس نمی‌ کند. چارلی علاقه زیادی به شکلات دارد، ولی به حدی فقیر است که هر سال فقط یک شکلات می‌ خورد. 
در نزدیکی خانه او، کارخانه بزرگ شکلات‌ سازی قرار دارد که قبلا به دست فردی عجیب به نام دکتر ویلی وانکا اداره می ‌شد. او بهترین شکلات دنیا را می ‌ساخت و آن را به تمام دنیا صادر می‌ کرد، اما یک روز که ویلی در حال کوتاه کردن موهای خود بود، متوجه یک موی سفید می ‌شود و تصمیم می‌گیرد وارثی برای خود انتخاب کند تا بعد از نبود او فردی دانا بتواند کارخانه را درست اداره کند. ویلی وانکا پنج بلیط طلایی داخل پنج شکلات وانکا پنهان می کند و می‌گوید که پنج کودک خوش‌ شانس از هر جایی در جهان می ‌توانند از کارخانه او بازدید کند. جهان به ‌دنبال این پنج بلیط زیرورو می ‌شود و در آخر پنج کودک مشخص می ‌شود که...
 

کتاب چارلی و کارخانه ی شکلات سازی به چه کسانی پیشنهاد می شود؟

مطالعه کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی برای تمام علاقه مندان و دوست ‌داران کتاب ‌های فانتزی لذت بخش خواهد بود. همچنین، خرید کتاب از فروشگاه اینترنتی کتاب طلا و خواندن آن برای تمام کودکان و نوجوانان مناسب می باشد. 

چرا باید کتاب چارلی و کارخانه ی شکلات سازی را مطالعه کنیم؟

کتاب چارلی و کارخانه ی شکلات سازی اثر رولد دال Roald Dahl، داستان جذاب و شیرینی که تقابل فقر و خلق امید را نشان می ‌دهد. این داستان با زبانی ساده، مخاطبان را به دنیایی سرشار از جادو و تخیل برده و به نقد تربیت نادرست کودکان پرداخته، همچنین برابری فرصت میان کودکان کم‌ بضاعت و دیگر کودکان را ترویج می ‌دهد.

بخشی از متن کتاب چارلی و کارخانه ی شکلات سازی:

صبح روز موعود، خورشید با روشنی تمام می تابید، اما برف همچنان زمین را پوشانده و هوا بسیار سرد بود. بیرون دروازه های کارخانه وانکا، جمعیت انبوهی جمع شده بودند تا داخل شدن پنج برنده خوشبخت را تماشا کنند. شور و هیجان فوق العاده ای بود. 
ساعت هنوز ده نشده بود، مردم فریاد می کشیدند و یک دیگر را هول می دادند و پلیس ها با قلاب کردن دست هایشان سعی داشتند مردم را از دروازه ها دور نگه دارند.
درست کنار دروازه ها در میان گروه کوچکی توسط پلیس حفاظت می شد، پنج بچه مشهور همراه بزرگ تر هایشان ایستاده بودند. قد و قواره بلند استخوانی و پیر بابا بزرگ جو میان جمعیت به خوبی دیده می شد و کنار او، چارلی باکت کوچک ایستاده و دست بابا بزرگ را محکم گرفته بود.
همه بچه ها به جز چارلی، با پدر و مادرشان اومده بودند و این کار درستی بود، چون در غیر این صورت کنترل آن گروه امکان نداشت. آن ها به قدری بی تاب رفتن بودند که پدر و مادر هایشان مجبور بودند به زور آن ها را نگه دارند، تا مبادا از دروازه ها بالا بروند. 
پدرها فریا می زدند: صبر داشته باش! آرام باش! هنوز وقتش نشده! ساعت هنوز ده نشده!
چارلی باکت از پشت سرش سر و صدا و فریاد مردمی را می شنید که از لای جمعیت هم دیگر را هول می دادند و بگو مگو می کردند...