
Killing the Minna chicken
ویژگیها
کتاب طلا
منتخب
۱۰۰ %
رضایت از کالا
|عملکرد عالی
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
۱۰۰۰۰۰
۷۵,۰۰۰ تومان
۲۵٪
کتاب کشتن مرغ مینا اثر هارپرلی که توسط نشر امیرکبیر به چاپ رسیده درباره وکیلی است که کار وکالت جوان سیاه پوستی را در یک جامعه نژاد پرست قبول کرده است.
داستان کشتن مرغ مینا از زبان دختری به نام اسکات فینچ روایت می شود. او دختر وکیلی سفید پوست به نام آتیکوس فینچ است که در جامعه ای نژاد پرست و خودپسند زندگی می کند. آتیکوس فینچ کار، وکالت جوان سیاه پوستی را قبول کرده است که به اتهام ناروای تجاوز به یک دختر سفید پوست در زندان است.
کتاب کشتن مرغ مینا در دو بخش نوشته شده است. بخش اول شامل توصیف فضای کودکی و بازی های اسکاوت، برادرش جیم و دیل دوست آنها است. کنجکاوی عمده آن ها کشف رازی درباره یکی از همسایه ها، بو رادلی است که برای مدت زیادی از خانه خارج نشده است و بچه ها هرگز او را ندیده اند.
بخش دوم کتاب بخش اصلی و کلیدی رمان است. در شهر کوچک می کمب، مردم دید خوبی به خانواده فینچ ندارند، چرا که اتیکوس علاوه بر این که آشپز خانه اش زنی سیاه پوست است، وکیل مردی سیاه پوست نیز می باشد. چیزی که مردم شهر نمی توانند دلیل آن را درک کنند و مدام این سوال مطرح می شود که چرا یک سفید پوست وکیل مردی سیاه پوست است؟
هارپرلی در کتاب کشتن مرغ مینا، وکیل را به عنوان قهرمان اخلاقی نشان داده است. او همچنین در تلاش بوده تا مسائل مختلفی مانند: بی عدالتی نژادی و کشتار بی گناهان، مسائل مربوط به طبقات اجتماع، شجاعت، محبت، نقش های جنسیتی را نشان بدهد.
این کتاب که در فروشگاه اینترنتی کتاب طلا با تخفیف عرضه شده رمانی کلاسیک و یکی از بهترین رمان هایی است که خواندن آن به تمام کسانی که علاقه مند به رمان، اللخصوص رمان های خارجی هستند، پیشنهاد می شود.
نل هارپر لی Nelle Harper Lee یکی از رمان نویسان برجسته آمریکایی است که برای نوشتن کتاب کشتن مرغ مینا در سال ۱۹۶۴ میلادی، جایزه پولیتزر را از آن خود کرد. همچنین وی، در تلاش بوده تا مسائل مختلفی مانند: بی عدالتی نژادی و کشتار بی گناهان، مسائل مربوط به طبقات اجتماع، شجاعت، محبت، نقش های جنسیتی را نشان بدهد.
هیچ کس نمی دانست آقای ردلی، چه تمهیدی به کار می برد تا بو را از نظرها دور نگه دارد. جیم تصور می کرد آقای ردلی او را اغلب روی تخت با زنجیر می بندد. آتیکوس مخالف بود و می گفت نباید این طور باشد. برای تبدیل اشخاص به اشباح، راه های دیگری هم وجود دارد.
به خاطر دارم گاه گاهی خانم ردلی را می دیدم که در خانه را باز می کرد، به کنار ایوان می رفت و گل هایش را آب می داد، اما ردلی را من و جیم هر روز موقعی که به شهر عزیمت می کرد و هنگام مراجعت از شهر می دیدیم. مرد لاغری بود با پوستی مثل چرم، چشمانی چنان بی رنگ داشت که نور در آن منعکس نمی شد. استخوان های گونه اش تیز و برآمده بود و دهنش گشاد با لب فوقانی نازک و لب زیرین کلفت.
خانم استفانی کروفرد می گفت: آدمی راست و درست است و تنها قانونی که برایش اعتبار دارد فرامین خدا است. ما به این حرف باور داشتیم، زیرا آقای ردلی درست مثل این که عصا قورت داده باشد، خود را راست و مستقیم نگه می داشت. هیچ وقت با ما حرف نمی زد. وقتی رد می شد ما چشمانمان را به زمین می دوختیم و می گفتیم صبح به خیر آقا، و او در پاسخ سرفه می کرد.
پسر ارشدش در پنساکولا زندگی می کرد و هر سال عید کریسمس به خانه می آمد. او از اشخاص نادری بود که ما ورود و خروجش را به این خانه می دیدیم. مردم می گفتند از روزی که آقای ردلی، آرتور را در خانه زندانی کرد، این خانه مرد.
یک روز آتیکوس به ما گفت: اگر توی حیاط سر و صدا کنیم پوست از سرمان خواهد کند و کالپورنیا را مأمور کرد تا در غیاب او مواظب باشد صدای ما در نیاید. آقای ردلی در حال احتضار بود...
هیچ کس نمی دانست آقای ردلی، چه تمهیدی به کار می برد تا بو را از نظرها دور نگه دارد. جیم تصور می کرد آقای ردلی او را اغلب روی تخت با زنجیر می بندد. آتیکوس مخالف بود و می گفت نباید این طور باشد. برای تبدیل اشخاص به اشباح، راه های دیگری هم وجود دارد.
به خاطر دارم گاه گاهی خانم ردلی را می دیدم که در خانه را باز می کرد، به کنار ایوان می رفت و گل هایش را آب می داد، اما ردلی را من و جیم هر روز موقعی که به شهر عزیمت می کرد و هنگام مراجعت از شهر می دیدیم. مرد لاغری بود با پوستی مثل چرم، چشمانی چنان بی رنگ داشت که نور در آن منعکس نمی شد. استخوان های گونه اش تیز و برآمده بود و دهنش گشاد با لب فوقانی نازک و لب زیرین کلفت.
خانم استفانی کروفرد می گفت: آدمی راست و درست است و تنها قانونی که برایش اعتبار دارد فرامین خدا است. ما به این حرف باور داشتیم، زیرا آقای ردلی درست مثل این که عصا قورت داده باشد، خود را راست و مستقیم نگه می داشت. هیچ وقت با ما حرف نمی زد. وقتی رد می شد ما چشمانمان را به زمین می دوختیم و می گفتیم صبح به خیر آقا، و او در پاسخ سرفه می کرد.
پسر ارشدش در پنساکولا زندگی می کرد و هر سال عید کریسمس به خانه می آمد. او از اشخاص نادری بود که ما ورود و خروجش را به این خانه می دیدیم. مردم می گفتند از روزی که آقای ردلی، آرتور را در خانه زندانی کرد، این خانه مرد.
یک روز آتیکوس به ما گفت: اگر توی حیاط سر و صدا کنیم پوست از سرمان خواهد کند و کالپورنیا را مأمور کرد تا در غیاب او مواظب باشد صدای ما در نیاید. آقای ردلی در حال احتضار بود...
نویسنده
هارپر لی
مترجم
فخرالدین میررمضانی
نوبت چاپ
پانزدهم
سال چاپ
۱۴۰۱
تعداد صفحه
۴۳۸
نوع جلد
گالینگور
قطع
رقعی
وزن
۴۵۰
شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید
شما هم درباره این کالا پرسش ثبت کنید