
the witches
ویژگیها
کتاب طلا
منتخب
۱۰۰ %
رضایت از کالا
|عملکرد عالی
گارانتی اصالت و سلامت فیزیکی کالا
۱۹۵۰۰۰
۱۴۶,۲۵۰ تومان
۲۵٪
کتاب جادوگرها اثر رولددال که توسط نشر افق به چاپ رسیده قصه ای درباره جادوگرها است. توی افسانه ها، جادوگرها همیشه کلاه های مسخره ای سرشان می گذارند و شنل های مسخره ای می پوشند و سوار جارو می شوند و این ور و آن ور می روند. ولی این یک افسانه نیست. این داستان جادوگرهای واقعی است. الان چیزهایی را که باید درباره جادوگرها بدانید، به شما می گویم. با دقت گوش کنید و چیزهایی را که می گویم، هیچ وقت فراموش نکنید. جادوگرهای واقعی، لباس های معمولی می پوشند و خیلی شبیه زن های معمولی هستند. توی خانه های معمولی زندگی می کنند و شغل های معمولی دارند. برای همین، به این راحتی ها نمی شود گیرشان انداخت. یک جادوگر معمولی، چنان نفرت داغ و سوزانی از بچه ها دارد که داغ تر و سوزان تر از آن را نمی توانید تصور کنید.
این کتاب که در فروشگاه اینترنتی کتاب طلا با تخفیف عرضه شده جزو یکی از پرفروش ترین آثار رولد دال بوده که جوایز متععدی را اعم از: جایزه ویت برد، جایزه کتاب برجسته نیویورک تایمز، جایزه فدراسیون گروه کتاب کودک، جایزه دستاورد یک عمر انجمن دنیای فانتزی، جایزه بهترین کتاب غرب استرالیا، جایزه نویسنده برجسته کودکان کسب کرده است.به همین دلیل، خرید و مطالعه آن را به دلیل جذاب بودنش هم به کودک و نوجوانان و هم بزرگسالان پیشنهاد می کنیم.
قبل از هشت سالگی من خودم دوبار با جادوگرها برخورد داشتم؛ از اولی جان سالم به در بردم ولی بار دوم به اندازه بار اول خوش شانس نبودم. بلاهایی سرم آمد که وقتی ماجرایش را بشنوید، احتمالا جیغ تان در می آید. کاریش نمی شود کرد. حقیقت را باید گفت، راستش اگر من هنوز این جا هستم و دارم با شما حرف می زنم، هر چند که شاید ظاهرم عجیب باشد، کاملا مدیون مادربزرگ بی نظیرم هستم.
مادربزرگ من اهل نروژ بود، نروژی ها خیلی چیزها درباره جادوگرها می دانند، چون نروژ جنگل های انبوه و کوهستان های بسیار سردی دارد. اولین جادوگرها از آن جا پیدای شان شد. پدر و مادرم هم نروژی بودند، ولی چون پدرم در انگلستان کار می کرد، من آن جا به دنیا آمده و به مدرسه انگلیسی رفته بودم. ما دوبار در سال، یک بار عید کریسمس و یک بار تابستان، برای دیدن مادر بزرگم به نروژ بر می گشتیم. این خانم پیر تا جایی که ذهنم یاری می کند، تنها فامیلی بود که از طرف پدری و مادری برای مان مانده بود. او مادر مادرم بود و من بی نهایت دوستش داشتم. وقتی من و او پیش هم بودیم هم، به زبان نروژی با هم حرف می زدیم و هم به زبان انگلیسی. برایم فرقی نداشت به کدام زبان حرف بزنیم، ما به هر دو زبان کاملا مسلط بودیم. و باید اقرار کنم که با مادر بزرگم صمیمی تر بودم، تا با مادرم. تا این که بعد از تولد هفت سالگی ام، پدر و مادرم طبق معمول هر کریسمس، من را پیش مادر بزرگم به نروژ بردند و آن جا بود که من و پدر و مادرم سوار ماشین بودیم و داشتیم توی سرمای سوزان شمال اُسلو، در جاده می رفتیم که ماشین روی یخ ها سر خورد و چپ کرد و توی دره افتاد.
پدر و مادرم درجا کشته شدند، ولی من که روی صندلی عقب کمربند ایمنی ام را محکم بسته بودم، فقط پیشانی ام چند خراش برداشت. نمی خواهم بیشتر از این درباره آن بعد از ظهر وحشتناک توضیح بدهم. هنوز هم وقتی به آن فکر می کنم چهار ستون بدنم به لرزه می افتد. البته من را به خانه مادر بزرگم بردند و او محکم در آغوشم گرفت و هر دو، تمام شب را حسابی اشک ریختیم. همان طور که گریه می کردم از مادر بزرگم پرسیدم حالا باید چیکار کنیم؟
او گفت: تو این جا پیش من می مانی و من ازت نگهداری می کنم. یعنی من دیگر به انگلستان برنمی گردم؟ او گفت: نه، نمی توانم این کار را بکنم، روح من به آسمان ها می رود...
نویسنده
رولد دال
مترجم
محبوبه نجف خانی
نوبت چاپ
یازدهم
سال چاپ
۱۴۰۱
تعداد صفحه
۲۵۶
نوع جلد
شومیز
قطع
رقعی
وزن
۲۵۰
شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید
شما هم درباره این کالا پرسش ثبت کنید