شازده کوچولو

کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری نشر امیر کبیر که در دسته داستان و رمان خارجی معروف قرار می گیرد، از جمله رمان های آموزنده و فلسفی است که سبک آن سورئال بوده و روایتگر پسرکی است که از دنیایی متفاوت آمده و به دنبال پاسخ سوالات خود است. او برای روشن شدن مسایل پیش رویش در طول این سفر، با افراد شگفت انگیزی ملاقات می کند. ماجرا از جایی آغاز می شود که خلبانی در دل کویر، ناگزیر به فرود اضطراری می شود. او با پسرک موطلایی و عجیبی ملاقات می کند که از سیاره دیگری آمده است و...

این رمان جذاب، داستانی خارق العاده با مفهوم ارزش های انسانی دارد که به جرات می توان آن را نماد صلح جهانی و دفاع از حقوق کودکان دانست.

کتاب شازده کوچولو به چه کسانی پیشنهاد می شود؟

هم کودکان که در ابتدای راه کشف دنیای پر رمز و رازشان هستند و هم بزرگسالان که تجربیات فراوانی از زندگی دارند، می توانند کتاب شازده کوچولو را بارها بخوانند و از محتوای جذاب آن لذت ببرند.

چرا باید کتاب شازده کوچولو را مطالعه کنیم؟

کتاب شازده کوچولو که می توانید آن را در سایت کتاب طلا تهیه کنید، در لیست پرفروش ترین کتاب های تاریخ قرار دارد و بیش از 200 میلیون نسخه فروش داشته است!

این کتاب به روایت عشق می پردازد؛ عشقی که امروز در میان شلوغی های دنیای مدرن و تکنولوژی فراموش شده است! حس نوع دوستی، عدم قضاوت دیگران و... از جمله نکاتی است که با خواندن این کتاب می آموزیم.

قسمتی از متن کتاب شازده کوچولو

شازده کوچولو از کوه بلندی بالا رفت. تنها کوه هایی که او به عمر خود دیده بود، همان سه آتشفشانی بودند که تا زانوی او می رسیدند و او از آتش فشان خاموشش، به جای چهارپایه استفاده می کرد. با خود گفت: لابد از کوه به این بلندی، تمام سیاره و آدم های آن را خواهم دید.

ولی وقتی به بالای کوه رسید، به جز سنگ های سوزنی نوک تیز، چیزی ندید. بی هوا سلام کرد.

انعکاس صدا جواب داد: سلام... سلام.... سلام

شازده کوچولو پرسید: شما که هستید؟

انعکاس جواب داد: شما که هستید... که هستید... که هستید...

شازده کوچولو گفت: با من دوست شوید! من تنها هستم.

انعکاس جواب داد: تنها هستم... تنها هستم... تنها هستم...

در ادامه کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری نشر امیر کبیر که در دسته داستان و رمان خارجی معروف قرار می گیرد می خوانیم که: شازده کوچولو با خود اندیشید: چه سیاره عجیبی! یکپارچه خشکی و تیزی و شوری است! آدم ها نیز نیروی تخیل ندارند و هر چه می شنوند، همان را تکرار می کنند... من در خانه خود گلی داشتم؛ اول بار همیشه او حرف می زد...

لیکن از قضا شازده کوچولو بعد از مدت ها راهپیمایی از میان شن ها، سنگ ها و برف، عاقبت راهی پیدا کرد. همه به گل او شباهت داشتند. مات و متحیر از آن ها پرسید:

- شما که هستید؟

گل ها گفتند: ما گل سرخیم!

شازده کوچولو آهی کشید و خود را بسیار بدبخت احساس کرد و...